کام از آن لب مشکل و ما را غم کام ست و بس
کار ناکامان همین اندیشهٔ خام ست و بس
با همه کس زان لب جان بخش می گویی سخن
آن چه از لعلت نصیب ماست دشنام ست و بس
هر سهی سروی لباس ناز را شایسته نیست
این قبا بر قد آن سرو گل اندام ست و بس
مست عشقم روز و شب، ناخورده می، نادیده کام
خلق پندارند مستی از می و جام ست و بس
ننگ می آید هلالی خلق را از نام من
گوییا ننگ همه عالم درین نام ست و بس